![]() |
#321 |
Registered User
![]()
تاریخ عضویت: Sep 2006
محل سکونت: توی دست پاییزی باد
نوشته ها: 1,850
![]() 3 For This Post 2,517 مجموع |
وصيت نامه ي فرانسوي _آندره مكين
همان طور که از اسم کتاب معلومه یه جور خاطره نویسی و ستایش خوبی های فرانسه وعشق به ادبیات این کشور است برای کسی که عاشق این کشور باشه نسخه اصلی کتاب جذابیت بیشتری داره برای من خیلی جالب نبود اما جملات جالبی هم داشت :"وقتي او اراداه مي كرد تمامي ساعت هاي دنيا ، سه صبح را نشان مي داد . لااقل همه در آن زمان چنين اعتقادي داشتند "
__________________
چگونه ایمان خود را به عدالت از دست بدهم هنگامی که رویای خفتگان بر روی پر زیباتر از رویای خفتگان بر روی خاک نیست؟! |
![]() |
![]() |
![]() |
#323 |
Moderator
![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]()
تاریخ عضویت: Oct 2008
محل سکونت: یـــــــــــزد
نوشته ها: 9,991
![]() 4 For This Post 8,650 مجموع |
ابولمشاغل - نادر ابراهیمی
من هنوز ماه را انقدر دوست دارم که وقتی ده ساله بودم و شبها صدها بار دست هایم را به سویش دراز میکردم, دوست داشتم . . .
من هنوز هم جانب شیشه ی پنجره ی بسته ی اتاق تو سنگی میپرانم , که شاید صدای شکستن بیدارت کند و به خیابانهایت بیاورد . . . من هنوز به هنگام گزمه رفتن های شبانه, زنگ در خانه ات را می فشارم و میگریزم,که شاید به خشم برانگیزانمت و به دویدنت وادارت کنم . . . من هنوز هم مشت مشت , برف سپید سپید کوهستان ها را به دهان میگذارم تا طعم تلخ و وسوه انگیزش را به تمامی احساس کنم . . . من هنوز هم شیرینی خامه ایی را چنان میخورم که نصف صورتم را خامه بپوشاند و تو بخندی , از ته قلب بخندی . . . من هنوز هم در خیابانها ,به هنگام راه رفتن ,چنان شلنگ تخته هایی می اندازم که گویی تقلید احمق ترین درازقامتان روزگار را در میآورم . . . به خدا هنوز هم طعم گوجه ی ترشی که در دهان توست و دندان در آن فرو کرده ایی , به همان ترشی در دهان من میپیچد,دهانم را آب می اندازد,و داخل گونه هایم را به تیر کشیدنی غیر قابل توصیف _ که با خنده آمده است _ گرفتار میکند . . . من عینکم را پنهان نمیکنم که ذلیل پیر چشمی من است. اما دیگر هرگز به استقبال پیری روح , عزلت صوفیانه , و قدم زدنی آقا منشانه نخواهم رفت . . . بگذار بادکنک ها را آنقدر باد کنیم که با صدا بترکند و صدای مادر را در بیاورند.اما دیگر هرگز دل بر لاشه ی هیچ بادکنکی نسوزانیم . . . من هنوز , با تو میدوم , تا لب مرز , تا دور دست وطن , تا خانه ایی مخروب , تا خط مقدم جبهه , تا کنار یک انفجار , تا زمین بازی پشت خانه ی همسایه . . . ... |
![]() |
![]() |
|
![]() |
#325 |
Registered User
![]()
تاریخ عضویت: Sep 2006
محل سکونت: توی دست پاییزی باد
نوشته ها: 1,850
![]() 1 For This Post 2,517 مجموع |
بنونی _ هامسون
بنونی پست چی مردی از جامعه پایین روستایی است که دراثر یک اتفاق شایعه ارتباط او با رزا دختر کشیش پخش می شود و همین امر سبب از دست دادن شغلش می شودو.... (به نظر من زیاد جالب نبود اما بدترین ها هم باید تجربه شوند......) |
![]() |
![]() |
|
![]() |
#326 |
Registered User
![]()
تاریخ عضویت: Mar 2007
نوشته ها: 7,032
![]() 0 For This Post 7,008 مجموع |
بلنديهاي بادگير - برونته
يه كم حوصلمو سر برد ولي خوندنش خالي از لطف نبود .
__________________
مرا اندكي دوست بدار اما طولاني ...
بازی روزگار را نمی فهمم، من تورا دوست دارم، تو دیگرى را، دیگرى مرا، و همه ما تنهاییم. |
![]() |
![]() |
![]() |
ابزارهای موضوع | |
|
|