![]() |
#1 |
Super Administrator
![]() ![]()
تاریخ عضویت: Feb 2001
محل سکونت: :: MeetLand ::
نوشته ها: 27,395
![]() 0 For This Post 30,369 مجموع |
بياييد سوتي هامون رو تعريف كنيم!
سلام به همه دوستان!
گاهي اوقات آدم جايي كه نبايد حرفي رو بزنه,ميزنه يا جايي كه نبايد كاري رو بكنه,ميكنه يا خلاصه بر خلاف ميلش عمل ميكنه بعد هم شديدا پشيمون ميشه كه اين عمل در اصطلاح كفار معروف است به: سوتي اين سوتي ها معمولا هم بامزه هستند.فكر ميكنم جالب باشه بي رودربايستي بيايم و سوتي هاي بامزه مون براي هم ديگه تعريف كنيم.چون اين موضوع بيش از همه به اين تالار مربوط ميشد و اين تالار بروبچه هاي باحالي داره ترجيح دادم اينجا تاپيك بزنم. منتظر سوتي هاتون هستيم ![]() ![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
#2 |
Registered User
![]()
تاریخ عضویت: Feb 2003
نوشته ها: 8,446
![]() 0 For This Post 473 مجموع |
نميشه به جاي سوتي خاطره تعريف كنيم
![]() ![]() ![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
#3 |
![]()
تاریخ عضویت: Feb 2003
نوشته ها: 5,805
![]() 0 For This Post 25 مجموع |
![]()
ممد من آخر سوتيم
خودتم ميدوني ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() يواش يواش مجمو براتون باز ميكنم ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
#4 | |
Super Administrator
![]() ![]()
تاریخ عضویت: Feb 2001
محل سکونت: :: MeetLand ::
نوشته ها: 27,395
![]() 0 For This Post 30,369 مجموع |
![]() نقل قول:
كار نشد نداره ![]() |
|
![]() |
![]() |
![]() |
#5 | |
Super Administrator
![]() ![]()
تاریخ عضویت: Feb 2001
محل سکونت: :: MeetLand ::
نوشته ها: 27,395
![]() 0 For This Post 30,369 مجموع |
نقل قول:
بگو بگو.... ![]() سوتي اكانت خريدن پايتختو بگو ![]() |
|
![]() |
![]() |
![]() |
#6 |
Registered User
![]()
تاریخ عضویت: Feb 2003
نوشته ها: 3,140
![]() 1 For This Post 17 مجموع |
آخرين قرار عمومي ...... فكر كنم شماره ۱۳ بووووووووووود
لباس پووشيدم كه بيام داداشم گفت كجا ايشالا ![]() منم گفتم دارم ميرم خونه الهام دوستم تسته گسسته بزنم ![]() هيچي ديگه بيخيلمون شد و گفت برووو ![]() منم مثه اين الاغا كرمم گرفت پياده بيام تا قرار ! بالاخره بي پووووووولي و هزارتا بد بختي وووسطه راه احساس كردم يكم خسته شدم خيره سرم اوومدم سوار تاكسي شم يه تاكسي داشت از دور ميووومد ذوووووووق كردم تاكسي كه اوومد جلووووووووووو رنگم پريد نزديك بوود خراب كاري كنم ![]() بيروووووووووون هووووووووووار ميزد مگه تو قرار نبود بري خونه دوستت ......... خلاصه سامان خان خدا بگم چيكارش كنه مرتيكه خجالت نميكشه مچ منو ميگيره ![]() از تاكسي پياده شد گفت اينجا چي كار ميكني منم با كمال پرويي گفتم الهام خونه نبوود منم گفتم برم دانشگاه مريم اينا ![]() يادم نبووووود دفعه پيشش گفته بووودم دانشگاهه مريم اينا جاش عوووووووووووووووووووووض شده رفته جردن ![]() برگشت گفت خالي بند كم نياري يه موووووووووووووقع ![]() اين غيرت بازي روووووووو واسه دووست دخترت در بياد تو كاراي منم دخالت نكن خوشم نمياد ![]() ![]() بعدم از تاكسي پياده شدم مثه گاوووو اومدم قرار ![]() |
![]() |
![]() |
|
![]() |
#7 |
Super Administrator
![]() ![]()
تاریخ عضویت: Feb 2001
محل سکونت: :: MeetLand ::
نوشته ها: 27,395
![]() 1 For This Post 30,369 مجموع |
![]()
اينم دومين سوتي!
![]() مامانم رفته بود خريد...ميدونستم حالا حالا ها نمياد...بابامم داشت يه سر ميرفت بازار...يكي دو دقيقه گذشته بود كه رفتم در كشو رو باز كردم ديدم يه نخ سيگار تهش مونده.... ![]() ![]() ![]() يهنو پك دوم تو مسير ناي راستم بود يهو صداي زنگ اف اف اومد! ![]() گوشي رو برداشتم ديدم بابامه!گفت يه چيزي جا گذاشتم!هرچي اصرار كردم خوب بگو من برات ميارم اين همه پله رو براي چي ميخواي بياي بالا؟گفت نه بايد خودم بگردم دنبالش....خلاصه ديدم اصلا راه نداره بپيچونمش ![]() بابام اومد گفت چرا انقدر عطر مطر زدي بچه؟ ![]() گفتم باد بلنده بوي دستشويي اومده بود تو خونه! ![]() دنبال يه كاغذ ميگشت!!!همه جا رو زيرورو كرد رفت سراغ سطل آشغال من براي اولين بار آشغال سيگارو از هولم انداخته بودم تو سطل آشغال!!!وااااااااي رفت سر سطل من رفتم تو اتاق! ![]() موقع رفتن داد زد .... پس بوي دستشويي اومده بود تو خونه نـــــــــه؟ ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() |
![]() |
![]() |
|
![]() |
#8 |
![]()
تاریخ عضویت: Feb 2003
نوشته ها: 5,805
![]() 1 For This Post 25 مجموع |
سومين سوتي يا خاطره:
من با ممد اساسي رفته بوديم مركز كامپيوتر پايتخت تو ميرداماد كرممون گرفت بريم تو يه مغازه كه ببينيم اكانت شبانه داره يا نه؟ آقا ما رفتيم تو ديديم فروشنده يه خانومه ![]() ![]() من گفتم خانم اكانت شبانه چي دارين اونم يه اكانت اوراكل آورد گذاشت جلومون گفت اگه تا ارديبهشت ۵ تا از اين كارتهاي شبونه بيارين من بهتون يدونه مجاني يك ماه از ساعت ۱ تا ۹ صبح ميدم ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() البته بنده خدا منظوري نداشت فقط ما آدماي كثيفي هستيم ![]() ![]() ![]() ![]() |
![]() |
![]() |
|
![]() |
#9 |
Super Administrator
![]() ![]()
تاریخ عضویت: Feb 2001
محل سکونت: :: MeetLand ::
نوشته ها: 27,395
![]() 0 For This Post 30,369 مجموع |
![]()
سيد چرا منو قاطي ميكني؟
![]() تو اكانت خريدي.... سيد گفت الآن چه اكانت شبانه داريد كه خوب باشه.... دختره با همون اشوه هاي خانوما گفت : من ميتونم ۱شب تا ۹ صبح بهتون بدم!!!!! ![]() ![]() ![]() ![]() من چكاره بيدم ؟ من فقط خنديدم سيد ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
#10 |
![]()
تاریخ عضویت: Feb 2003
نوشته ها: 5,805
![]() 0 For This Post 25 مجموع |
ممد تو نبودي هي با پات ميزدي رو پام؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
![]() ![]() ![]() نامرد رفيق نيمه راه ![]() ![]() ![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
#11 |
Registered User
![]()
تاریخ عضویت: Feb 2003
نوشته ها: 8,446
![]() 0 For This Post 473 مجموع |
حالا بالاخره ۱شب تا ۹ صبح بهتون داد يا نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
![]() ![]() ![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
#12 |
Moderator
![]()
تاریخ عضویت: Feb 2003
محل سکونت: NeverLand
نوشته ها: 22,651
![]() 0 For This Post 18,466 مجموع |
يكيتون كه حوصله داره جريانه اون شبو كه امير داشت جريان امام زمانو تعريف ميكرد بگين
![]() بيچاره يارو گارسونه ![]() ![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
#13 |
Registered User
![]()
تاریخ عضویت: Feb 2003
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 16,942
![]() 0 For This Post 1,850 مجموع |
واسه كاري رفته بودم تو يك اداره دولتي با هزار بدبختي تونستم صاب اداره رو ببينم!!
تا كه ورقه امو رو ميزش گذاشتمو و فاميليمو ديد گفت چطوري همشهري ![]() منم گفتم كه بله عمومه !! (اخه عموم خيلي معروفه و همه ميشناسنش و سري تو سرا داره) گفتم اره ديگه قبلا هم فلان كاره بوده! گفت نه ديگه تقي ندارين گفتم نه ديگه گفت پسر عموهاي بابات و اينا گفتم اره يه دونه مفنگي عملي هست اتفاقا اونم تقي اسمش اما ميدونم كه منظور شما عمومه ![]() ![]() بعد از كلي نشوني دادن و اينا فهميدم كه اين اقاي كه گفتم مفنگي عملي برادر خانوم اقاي رئيسه ![]() ![]() ![]() ![]()
__________________
پي گوهر باشيد! فلز ، زيوري نيست به اندام كلنگ
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
#14 | |
Super Administrator
![]() ![]()
تاریخ عضویت: Feb 2001
محل سکونت: :: MeetLand ::
نوشته ها: 27,395
![]() 0 For This Post 30,369 مجموع |
![]() نقل قول:
![]() |
|
![]() |
![]() |
![]() |
#15 | |
Super Administrator
![]() ![]()
تاریخ عضویت: Feb 2001
محل سکونت: :: MeetLand ::
نوشته ها: 27,395
![]() 0 For This Post 30,369 مجموع |
نقل قول:
صبح هم ديدي حوله به دست رفتم حموم براي رفع كسالت بود ![]() |
|
![]() |
![]() |
![]() |
#16 | |
![]()
تاریخ عضویت: Feb 2003
نوشته ها: 5,805
![]() 0 For This Post 25 مجموع |
نقل قول:
آقا اون جرياني كه ممد شعبون گفت رو ميام ميگم هم يارو ريد به حالمون هم ما ![]() ![]() |
|
![]() |
![]() |
![]() |
#17 | |
Registered User
![]()
تاریخ عضویت: Feb 2003
نوشته ها: 8,446
![]() 0 For This Post 473 مجموع |
نقل قول:
ريدينه اون به شما كه طبيعيه .. ولي امكان نداره شما روش ريده باشيد ![]() |
|
![]() |
![]() |
![]() |
#18 |
Banned
![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]()
تاریخ عضویت: Feb 2003
محل سکونت: کنارهرزه ی به هرجارفته گذشته ازموشهای آجر به شکم بسته لا به لای دندانهای آسیاب کناراین همه پستی وخفت درچاچوب زیبای فلاکت همسایه معنایم
نوشته ها: 11,661
![]() 0 For This Post 12,358 مجموع |
يكي جلوي منو بيگيره !!!!!
آقا اين استاد مفنگي ما به گفته بود واسه جلسه بعدي يه كار انتزاعي (نقاشي ذهني )انجام بديد بياريد سر كلاس !!!
از اونجايي كه ما خيلي علاقه داريم به ياوه گويي اين بچه ها اومديم تو سايت همش ميپلكديم تو سايت نسخه دوم سايت اون موقع هر روز كارم شده بود بيام تو سايت !!! تا روز كلاس رسيد منم هيچي نكشيده بودم گفتم چه كار كنم چاره كنم رفتم تو سايت سالوادور دالي يه نقاشي پيرينت گرفتم گفتم همينو ميكشم ميبرم عجب نقاشي هم بود !!! كشيديم قاب كرديم با چه ادعايي برديم سر كلاس !!! بعد يه دختره ور پريده عوضي وايساد تعريف و تمجيد...واي چه قشنگه چه نازه استاد اين كارو ببينيد چه قشنگه چه تركيب رنگي !!! منم باورم شده بود گفتم حتما ذهنيت خودمه منم خودمو گرفتم بعد اين استاد عوضي ما هم وايساد منو سوال پيچ كرد گفت !!! تركيب رنگي كه آوردي اينجا به چه منظور بود ...خواستي چه حسي رو القا كني ...اصل ذهنيتت چي بود من چي بگم !!!! منم وايسادم شرو ور گفتن تمام دختر پسرها جمع شدن دور كار من !!! بعد استادم توضيح داد ... اين كار متعلق به استاد بزرگ ... منم خودمو اين يه تيكه گرفته بودم گفتم خواش ميكنم استاد !!!!!!!! بعد استادم گفت اجازه بده !!! اين كار متعلق به استاد بزرگ سالوادور دالي در تاريخ فلان فلان نقاشي شده كه خواسته اوج معصوميت مسيح رو به تصوير بكشه !!!!! دنيا رو سرم خراب شد همه بهم چپ چپ نگاه كردن !!! هشتصد تا رنگ عوض كردم ضايع شديم رفت !!!خدا بگم چيكارتون نكنه كه منو از كار زندگي انداختيد !!! |
![]() |
![]() |
![]() |
#19 |
Registered User
![]()
تاریخ عضویت: Feb 2003
محل سکونت: Tehran
نوشته ها: 3,792
![]() 2 For This Post 20 مجموع |
من هم چند وقت پیشا با دوستام قرار گذاشتیم بریم رستوران چیلی !
خلاصه تیپ زدیمو رفتیم تو ! یه میز گارسون بهمون نشون دادو رفتیم نشستیم ! خلاصه بغل میز ما هم یه میز بود که چندتا دختر نشسته بود ! خلاصه گارسون اومد منو رو داد ! اول دوستم منو رو گرفت ! دیدم داره همینجوری به منو نگاه میکنه !! گفتم چیه؟ گفت تو ببین سر در میاری؟ من منو رو گرفتم گفتم بده بابا آبرومونو بردی ! منم منو رو دیدم دیدم یه اسمایی داره این غذاها که فکر کنم خود صاحاب رستوران هم سر در نمیاره ! این دخترا هم که میز بغل ما بودن فهمیدن ما اسکول شدیم شروع کردن خندیدن ! یکیشون به دوستش گفت فلانی مثه خر تو گل گیر کردن ! ما هم تا اینو شنیدیم به رگ غیرتمون برخورد ! من منو رو ورداشتم یه غذا استیک سفارش دادم ! خلاصه همه یه چیز سفارش دادیم تا گارسون اومد ! دخترا هم همش تو کوک ما بودن ! دیدیم گارسونه یه دفعه خندش گرفت ! گفتم چیزی شده؟ گفت نه خیر قربان ولی این غذایی که دوستتون سفارش دادن دسر بعد از غذاس !! بازم دخترا زدن زیر خنده ! منم دیدم تابلو میشه چیزی مگم گفتم بله ! دوست من عادت داره دسر و غذا رو باهم سفارش میده ! یادش رفته غذاشو سفارش بده ! خلاصه شبی بود اونشب ! من فقط زرنگی کردم تنها غذایی که به چشمم آشنا بود رو سفارش دادم ! دوستام هم نتونستن غذاشون رو بخورن از بس تند بود! دخترا هم آخر سر اومدن گفتن دفعه دیگه خواستین بیاین به ما خبر بدین که تو سفارش بهتون کمک کنیم !! ![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
#20 |
Registered User
![]()
تاریخ عضویت: Feb 2003
محل سکونت: يه گوشه!!
نوشته ها: 4,228
![]() 0 For This Post 192 مجموع |
سال سوم دبيرستان بودم
واسه مسابقات هنري مرحله دوم دهه فجر.. ما بچه ها رو فرستادن يه مجتمع نمونه كه چسبيده بود به سرپرستي مدارس ايرانيان من واسه مسابقات عكاسي فرستادن ![]() تو حياط مجتمع به هرمدرسه يه تابلو داده بودن(يه چوب كلفت وتخته كه با ميخ به هم چسبونده بودن)روي اين تخته هم اسم مدرسه روبا گچ نوشته بودن!!! از اونجاي كه بنده سال سوم دبيرستان بودم و جز بچه هاي ارشد مدرسه غيرانتفاعي بودم تابلو رو دادن دست من منم كلي ذوق كردم تابلو رو گرفتم همه تو صف بوديم كه اكابر بزرگان امدن (سرپرست مدارس جموري اسلامي در دبي. معاون سرپرست. منشي سرپرست..............چند تا از خايه مالاي سرپرست) سرپرست يه مرد جووني بود تو سي پنج سال اينا من كه شيفته قيافه سرپرست شدم ![]() هويجوري داشتيم بابا رو با نگاهي عاشقانه تماشا ميكرديم آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآخي!! تابلو رو هم به سينم چسبونده بودم ![]() يه دفعه اي ديدم سر پرست دستش برده بالا (مس اينكه داره لامپ درست ميكنه)ميچرخونه نگاش كردم ![]() نگاش كردم گفتم اين كارش يعني چي؟؟؟ ![]() بيچاره ميخنديد دستش رو ميچرخوند يه چيزايي هم ميگفت من مونده بودم اين چي ميگه ؟! يه دفعه دوستم زد به كمرم گفت ديووونه ![]() نگاه كردم ايواييييييييييييييييييييييييييييي ![]() ![]() از اون طرف سرپرست هم قيافه من ديد خندش گرفت قاه قاه قاه ميخنديد!!!! ![]()
__________________
![]() ![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
ابزارهای موضوع | |
|
|